‏نمایش پست‌ها با برچسب طنز. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب طنز. نمایش همه پست‌ها

اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

داستان کوتاه ( 3)

نسخه سحر آمیز
به زور پوزه اش را گرفتم و مقداری از مواد داخل شیشه را در حلقش ریختم. شیشه داغ بود و انگشتانم را می سوزاند و من می دیدم که چشمان لوکاس در حال بیرون زدن از حدقه بود. وقتی رهایش کردم رفتار عجیبی داشت. پشت سر هم سرفه و عطسه می کرد و بعد یکدفعه ساکت شد به نحوی که به ندرت نفس می کشید. یک ساعت و نیم تمام من و مارسلو با دقت به او نگاه می کردیم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
در حالیکه امتحان می کردم ببینم که آیا سگ بیچاره مرده یا نه گفتم: این نسخه به درد سگها نمی خورد. مارسلو گفت: بله، حالا باید ببینیم که نسخه این جادوگر بر روی ما چه اثری خواهد داشت.
لوله آزمایش را دوبار پر از محلول کردیم تا اول من بخورم و سپس دوستم مارسلو. هر کدام از ما مقدار قابل توجهی از این محلول سیاه رنگ و دود آلود را خوردیم. برای لحظاتی مزه‌ای شبیه به شربت سرفه داشت و لحظاتی بعد شبیه به طعم گوگرد یا باروت می شد. مارسلو مثل لوکاس کمی احساس خفگی کرد و چند بار پشت سرهم عطسه کرد ولی در عوض، چشمان من پر از اشک شد و احساس بر افروختگی در صورت و شکم می کردم.
یک ساعت تمام صبورانه منتظر ماندیم همین طور ساعتها می گذشت و هنگامی که دیدیم هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، با هم نشستیم و تلویزیون تماشا کردیم و باید می پذیرفتیم که جادوگر با ما شوخی تحقیر آمیزانه ای کرده بود.


نویسنده فرناندو سورنتینو
مترجم: سیده فاطمه مرتضوی

اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

داستان کوتاه ( 2 )

نسخه سحر آمیز
شنبه شب بود که خواب جادوگری را دیدم. مثل همه ساحرها لباس بلند مشکی پوشیده بود و کلاه نوک تیزی هم بر سر داشت. روی کلاه و لباسش تصاویری از ماه و ستاره به رنگ نقره ای حک شده بود. جادوگر، پیر و لاغر اندام با ریشهای سفید و بلند بود و همچنین بینی دراز و استخوانی داشت. جالب اینجاست که من در رویاهایم نسخه سحر آمیز غیب شدن را به وضوح می بینم. فکر کنم دلیل دیدن این خوابها این است که پدرم نسخه پیچ داروخانه است و من به دیدن نسخه عادت دارم.یکدفعه از خواب پریدم، هر آنچه در نسخه دیده بودم، روی کاغذ آوردم و بعد به سراغ دوستم مارسلو رفتم آخر می خواستیم با هم این کار را تجربه کنیم. خودمان را در آزمایشگاه پشت داروخانه حبس کردیم و دست به کار شدیم. با استفاده از لوله های آزمایش، استوانه مدرج و دستگاه تقطیر کارمان را آغاز کردیم، داخل یکی اسید و دیگری بخار و مقداری لجن که جایی جمع شده بود و نمی دانم به چه درد می خورد، اضافه کردیم. خیلی هیجان زده بودیم، در واقع دیگر طبق نسخه جادوگر عمل نمی کردیم و بر اساس فرمول اختراعی خودمان پیش می رفتیم. دیگر هر چیزی که به دستمان می آمد اضافه می کردیم تا آنجا که در نهایت به محلولی سیاه رنگ، غلیظ و داغ دست یافتیم و آن را درون بطری بزرگی ریختیم. مارسلو مقداری از این محلول را با ملاقه ای چوبی درون یک لوله شیشه ای ریخت. من هم لوکاس توله سگ خود را آوردم. سگ بیچاره خیلی مقاومت می کرد ولی باید وادار به خوردنش می کردم،
ادامه دارد........

نویسنده فرناندو سورنتینو
مترجم: سیده فاطمه مرتضوی