دوشیزهای زیبا
زیتون میچیند.
باد، خواستگار برجها،
کمرگاهش را به دست میگیرد.
سواران چهارگانه
بر مادیانهای آندلسی
در جامههای سبز و آبی
و شنلهای تیره و بلند از راه میرسند.
«دوشیزه! با ما به کوردوبا بیا».
دخترک اعتنا نمیکند.
گاوبازان جوان سهگانه گذر میکنند
با کمرگاه باریک و جامههای نارنج
و شمشیرهای نقرۀ عتیق.
«دوشیزه! با ما به سویل بیا».
دخترک اعتنا نمیکند.
گرگ و میش شامگاه است
با نورهای پراکندهاش.
نوجوانی با دستهگلی سرخ و قرصی از مهتاب
عبور میکند.
«دوشیزه! با ما به قرناطه بیا».
دوشیزۀ زیباروی اما اعتنا نمیکند،
همچنان زیتون میچیند و
دست تیرۀ باد، حلقه بر کمرگاهش.
زیتون میچیند.
باد، خواستگار برجها،
کمرگاهش را به دست میگیرد.
سواران چهارگانه
بر مادیانهای آندلسی
در جامههای سبز و آبی
و شنلهای تیره و بلند از راه میرسند.
«دوشیزه! با ما به کوردوبا بیا».
دخترک اعتنا نمیکند.
گاوبازان جوان سهگانه گذر میکنند
با کمرگاه باریک و جامههای نارنج
و شمشیرهای نقرۀ عتیق.
«دوشیزه! با ما به سویل بیا».
دخترک اعتنا نمیکند.
گرگ و میش شامگاه است
با نورهای پراکندهاش.
نوجوانی با دستهگلی سرخ و قرصی از مهتاب
عبور میکند.
«دوشیزه! با ما به قرناطه بیا».
دوشیزۀ زیباروی اما اعتنا نمیکند،
همچنان زیتون میچیند و
دست تیرۀ باد، حلقه بر کمرگاهش.
فدريكو گارسيا لوركا
ترجمة عليرضا خانجان
۱ نظر:
سلام سنیورا فاطمه ، شما به زبان اسپانیای مسلطید !؟ آموزش خصوصی هم دارید !؟ اگر بنده رو راهنمایی کنید بسیار ممنون می شم چرا که عاشق این زبانم ، میل هم می ذارم چون نظر اسپانیش شما رو تصادفا تویه وبلاگ دیدم .
Hasta Entonces
amir_etoo_best@yahoo.com
ارسال یک نظر