اسفند ۰۲، ۱۳۸۷

ترانه


دوشیزه­ای زیبا
زیتون می­چیند.
باد، خواستگار برجها،
کمرگاهش را به دست می­گیرد.
سواران چهارگانه
بر مادیانهای آندلسی
در جامه­های سبز و آبی
و شنلهای تیره و بلند از راه می­رسند.
«دوشیزه! با ما به کوردوبا بیا».
دخترک اعتنا نمی­کند.
گاوبازان جوان سه­گانه گذر می­کنند
با کمرگاه باریک و جامه­های نارنج
و شمشیرهای نقرۀ عتیق.
«دوشیزه! با ما به سویل بیا».
دخترک اعتنا نمی­کند.
گرگ و میش شامگاه است
با نورهای پراکنده­اش.
نوجوانی با دسته­گلی سرخ و قرصی از مهتاب
عبور می­کند.
«دوشیزه! با ما به قرناطه بیا».
دوشیزۀ زیباروی اما اعتنا نمی­کند،
همچنان زیتون می­چیند و
دست تیرۀ باد، حلقه بر کمرگاهش.


فدريكو گارسيا لوركا

ترجمة عليرضا خان­جان

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام سنیورا فاطمه ، شما به زبان اسپانیای مسلطید !؟ آموزش خصوصی هم دارید !؟ اگر بنده رو راهنمایی کنید بسیار ممنون می شم چرا که عاشق این زبانم ، میل هم می ذارم چون نظر اسپانیش شما رو تصادفا تویه وبلاگ دیدم .

Hasta Entonces

amir_etoo_best@yahoo.com