اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

داستان کوتاه ( 2 )

نسخه سحر آمیز
شنبه شب بود که خواب جادوگری را دیدم. مثل همه ساحرها لباس بلند مشکی پوشیده بود و کلاه نوک تیزی هم بر سر داشت. روی کلاه و لباسش تصاویری از ماه و ستاره به رنگ نقره ای حک شده بود. جادوگر، پیر و لاغر اندام با ریشهای سفید و بلند بود و همچنین بینی دراز و استخوانی داشت. جالب اینجاست که من در رویاهایم نسخه سحر آمیز غیب شدن را به وضوح می بینم. فکر کنم دلیل دیدن این خوابها این است که پدرم نسخه پیچ داروخانه است و من به دیدن نسخه عادت دارم.یکدفعه از خواب پریدم، هر آنچه در نسخه دیده بودم، روی کاغذ آوردم و بعد به سراغ دوستم مارسلو رفتم آخر می خواستیم با هم این کار را تجربه کنیم. خودمان را در آزمایشگاه پشت داروخانه حبس کردیم و دست به کار شدیم. با استفاده از لوله های آزمایش، استوانه مدرج و دستگاه تقطیر کارمان را آغاز کردیم، داخل یکی اسید و دیگری بخار و مقداری لجن که جایی جمع شده بود و نمی دانم به چه درد می خورد، اضافه کردیم. خیلی هیجان زده بودیم، در واقع دیگر طبق نسخه جادوگر عمل نمی کردیم و بر اساس فرمول اختراعی خودمان پیش می رفتیم. دیگر هر چیزی که به دستمان می آمد اضافه می کردیم تا آنجا که در نهایت به محلولی سیاه رنگ، غلیظ و داغ دست یافتیم و آن را درون بطری بزرگی ریختیم. مارسلو مقداری از این محلول را با ملاقه ای چوبی درون یک لوله شیشه ای ریخت. من هم لوکاس توله سگ خود را آوردم. سگ بیچاره خیلی مقاومت می کرد ولی باید وادار به خوردنش می کردم،
ادامه دارد........

نویسنده فرناندو سورنتینو
مترجم: سیده فاطمه مرتضوی