فروردین ۲۸، ۱۳۸۸

آرزو


تنها قلب گرم تو، و دیگر هیچ.
پردیس من پهندشتی است

بی هیچ نغمه­ای از هَزاران
و بی هیچ آوای چنگی.

پردیس من پهندشتی است

با چشمه­ساری کوچک
و رودبارانی مردّد،

بی مهمیز باد بر شاخساران
و بی هیچ ستاره­ای که بخواهد برگ گیاهی باشد؛

نوری شگرف از شبتابی دیگر
در پهندشتی از نگاههای شکسته
سکوتی کامل

چندانکه پژواک مطنطن گلبوسه­های ما
تا دوردست آسمان را بشکافد.
تنها قلب گرم تو، و دیگر هیچ.
فدريكو گارسيا لوركا
ترجمة عليرضا خان­جان

۱ نظر:

شبانكاره گفت...

درود دوست عزيز

به روزم با مطلبي با نام "مردي كه زندگي را از گلي آموخت!"